بحثی پیرامون حدیث و حدیثسازی
حدیث
در لغت و اصطلاح
هر چیز تازه (1) ضد قدیم (2) و مطلق، خبر و کلام (3) خواه کم باشد خواه زیاد (4) و به تعبیر جامعتر، هر سخنی است که انسان از طریق شنیدن یا وحی، در خواب یا بیداری، با آن مواجه شود. (5)حدیث مشتق از «حدث» به معنای پدید آمدن چیزی است که قبلاً نبوده است (6)، سخن و کلام را از آن رو حدیث نامیدهاند که اجزای آن به تدریج پدیدار شود (7) این واژه 23 بار به صورت مفرد و 5 بار جمع در قرآن آمده است. و در اصطلاح شرع، قول یا فعل یا تقریری که به پیامبر منسوب (8) است حدیث میگویند، چنان که علمای درایه و اصول تصریح کردهاند (9) سخنی که حاکی از قول یا فعل یا تقریر معصوم - علیهالسلام - باشد. و توضیح دادهاند: «ممکن است از این لحاظ گفتهی پیغمبر و امام را حدیث نامند که در تشریع قوانین الهی تازگی دارد، چنان که قرآن نیز از نظری تازه و حدیث است. (10) یا اصولاً حدیث به همان معنی لغوی که کلام است، در حدیث پیغمبر و امام استعمال شده، منتهی ابتداء با اضافه به پیغمبر و امام (11) سپس به قرینه حال یا مقال با حذف مضافالیه استعمال شده و کمکم در عرف محدثین به سر حدّ حقیقت رسیده، و بدون منصرف به همان معنی (حدیث المعصوم) شده است». (12) و بعضی مانند سیوطی به قول و تقریر صحابیان و تابعان عنوان حدیث دادهاند. (13)
البته نباید در این تذکر بیتوجه بود، جمعی از عامه که به زعم ایشان قرآن قدیم است، حدیث را به جهت حدوث و تازگی وجه تسمیه قبول کردهاند. در صورتی که طرح موضوع حدوث و قدم قرآن به عصر عباسی مربوط میشود، نباید فراموش نموده واژه «حدیث» از زمان پیامبر عزیز اسلام رائج بوده، علاوه بعضی معتقدند چون حدیث در دل شنونده معنی تازهای ایجاد میکند حدیث نامیده شده است (14) و این نیز ناقض قول عامه میباشد.
حدیث
در اصطلاح شیعه
حدیثشناسان شیعی که نه تنها از مفاخر علوم مربوط به حدیث (15) میباشند، بل مایه افتخار علمی جهان اسلام به شمار میروند. حدیث را کلامی که قول یا فعل یا تقریر معصوم (16) - که به اعتبار حدیث کُلنا محمد چهارده معصوم - علیهمالسلام - میباشند - (17) گزارش کند، دانستهاند. و اطلاق آن را بر آنچه از غیر معصوم رسیده از باب مجاز میدانند (18) که بعضاً جهت پیشگیری از هر نوع آمیختگی با سوء نیت آرای غیر معصوم با معصوم - علیهالسلام - آن را در انحصار قول یا فعل یا تقریر معصوم دانستهاند. (19)حدیث
در اصطلاح اهل سنت
عالمان دینی اهل تسنن آنچه به پیامبر اکرم نسبت داه شده (20) از قول و فعل و تقریر (21) صفات خَلقی و خُلقی (22) حتی حرکات و سکنات آن حضرت در خواب و بیداری (23) دانستهاند. و جمعی از آنان نیز حدیث را شامل قول و فعل و تقریریه صحابه و تابعین (24) حتی صفات خَلقی و خُلقی آنان (25) و علما و صُلحا (26) دانستهاند.در حقیقت بنابر آنچه اهل تسنن گفتهاند و از نظر گذشت، حدیث را به چهار قسم تقسیم کردهاند:
قولی: هر کلامی غیر از قرآن که از پیامبر اکرم شرف صدور یافته است.
فعلی: هر گزارشی که درباره اعمال و افعال رسول اکرم است.
تقریری: هر سخن یا فعلی که از صحابه سرزده و پیامبر اکرم با سکوت و عدم انکار تائید کردهاند.
وصفی: هر آنچه دربارهی خصوصیتهای جسمانی، اخلاقی پیامبر اکرم نقل کردهاند.
روایت
در لغت و اصطلاح
لغتشناسانی نظیر ابن منظور «روایت» را نقل و حمل به معنا کرده، مثال آوردهاند: به همین منظور انسان یا حیوانی را که آب حمل و نقل میکند «راویه» میگویند (27) و چون اصطلاحاً روایت مترادف حدیث است همان معنای حدیث را دربارهی روایت پذیرفتهاند.سنت
در لغت و اصطلاح
سنت که در لغت شیوه و روش (28) اعم از نیک و بد (29) معنا شده است، محدثان آن را اعم از قول، فعل، تقریر، ویژگیهای جسمانی و صفات اخلاقی پیامبر دانستهاند (30) به تعریف حضرات فقهاء، آن چیزی میباشد که از پیامبر اکرم نسبت به مستحبات نقل شده است. (31) و چون به شیوه و منش حضرات معصومین - علیهمالسلام - نیز گفته میشود در برشمردن ادلهی اربعه استنباط اجتهادی در کنار قرآن مورد استفاده و استناد قرار میگیرد، و اگر بخواهیم تفاوت میان سنت با حدیث را بدانیم فرمودهاند: «حدیث» ناظر به گفتار معصومین - علیهمالسلام - میباشد و «سنت» رفتار ایشان که سیرهی عملی نیز خواندهاند.تحریفکنندگان حدیث شریف ثقلین که «سنت» (32) را جایگزین «عترت» کردهاند علاوه بر تصرف در کلام شخصیتی که قرآن او را با آیه مبارکه «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى» (33) تعریف نموده اطاعتش به حُکم «أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ» (34) اطاعت خدا است، دو منظور را تأمین کردهاند: نخست عترت - علیهمالسلام - را که «اوالی الامر» قرآناند را از قرآن جدا ساختهاند در حقیقت فهمِ همهجانبه قرآن را دچار مشکلی لاینحل نمودهاند، چون قرآن بدون توجه به تفسیر و تبیین ائمه معصومین فهمیده نمیشود زیرا این تفکیک همان افتراقی است که پیامبر اکرم با عبارت «لن یفترقا» (35) از انتفای آن خبر داد. علاوه امام صادق - علیهالسلام - به استناد همین آیه اطاعت اوصیاء را واجب دانستهاند. (36) دیگر این که «سنت» پیامبر اکرم را پذیرفته، سنت ائمه معصومین - علیهمالسلام - را رها کردهاند.
در صورتی که جهت حجّیّت سنت ائمه معصومین - علیهمالسلام - علاوه بر آیاتی مانند آیه «ولایت» (37) و آیه «ابلاغ» (38) که دلیل بر حجیت سنت آن ذوات مقدس است روایاتی که در آنها به پیشوائی امامان - علیهمالسلام - اشاره شده است بهترین دلیل میباشد. برای نمونه میتوان به روایتی اشاره کرد که مشاهیر اهل تسنن نیز نقل کردهاند (39) رسول خدا فرمودهاند: «الا ان الاسلام لایزال عزیزاً الی اثنی عشر خلیفه» ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لأبی: ما قال؟ قال «کلهم قریش» جابر بن سمره میگوید از پیامبر شنیدم که فرمود: «بدانید اسلام هماره سرافراز خواهد بود تا زمانی که دوازده جانشین باشد» آنگاه کلمهای فرمود که من نفهمیدم و به پدرم گفتم، چه فرمود؟ گفت: پیامبر فرمود: «همه آنان از قریشاند».
نقش حدیث
در بنای علوم و معارف اسلامی
توجه به حدیث شریف ثقلین که حضرت ختمی مرتبت قرآن و عترت مکرم را دو «ثَقَل» (40) واجب الاطاعه دانسته، فرمودهاند: «اِنّی تارِکٌ فیکُم الثَّقَلَین کتابَ اللهِ وَ عِتْرتی» یعنی: «همانا من دو گرانبها را بین شما باقی میگذارم کتاب الله و عترتم». (41) و هم باید توجه داشت به لحاظ معنای لغوی «ثَقَل = سنگین وزن» اشاره به آن است که عمل به قرآن و متابعت اهل بیت، وظیفهای سخت و دشوار میباشد. (42) یا بنابر توضیح آیة الله العظمی حاج سید ابراهیم میلانی - قدس سره - «جداسازی آن نیز جرمی سنگین است، زیرا علاوه بر نافرمانی از دستور پیامبر مفترضالطاعه، همانطور که از متن حدیث فهم میشود موجب گمراهی است». (43)به هر روی تلازم و برابر بودن عترت و پیوستگی جاودانی قرآن که تجلی علمی احدی است با عترت که تجلی احمدی میباشد، چنان که در متن صورتهائی از حدیث آمده: «لن یفترقا حَتّی یَردا عَلَی الحوض» یعنی: «این دو هرگز از هم جدا نمیگردند [جدا شدنی نیستند] تا درکنار حوض بر من وارد شوند. (44) یعنی به هم آمیختگی قرآن و عترت جاودانه و همیشگی است. و این نه حدیثی است که فقط شیعه بر آن اصرار داشته باشد، بل نزد مفاخر اهل تسنن، امثال حاکم نیشابوری صحیحالصدور دانسته شده است. (45)
مهم این که با قرآن ناطق خواندن علی بن ابیطالب - سلام الله علیهما - عترت را قرآن ناطق خوانده، و دو رکن همشأن، همسنگ حدیث ثقلین را که کتاب الله و عترت هستند با عنوان صامت و ناطق تعریف کرده، مهمّاتی را در ارتباط با این دو بازماندهی جاویدان پیامبر خاتم تفهیم نمودهاند.
عترت به استناد این حدیث نبوی به لحاظهای زیادی در ایمان و اصل مسلمانی از جمله ارکان میباشد، زیرا همانطور که از توجه به قرآن فهم میشود قرآن باید ناطقی همسنگ و همشأنی داشته باشد تا طابقالنعل بالنعل مورد اطاعت قرار گیرد، پیامبر اکرم با بیانی که به لحاظ مفهوم آن به حدیث ثقلین مشهور شد، اهل بیت - علیهمالسلام - را یگانه وسیلهی فهم قرآن مشخص و معین نمود. پس همانطور که به اعتبار هم رکن بودن کتاب الله و عترت، ائمه طاهرین - علیهمالسلام - را قرآن ناطق میخوانیم، باید قرآن را نیز اهل بیت صامت دانست. زیرا به اعتبار اصل حدیث ثقلین که از دستکاری مصون مانده، عترتی به سنتی تغییر داده نشده و محمدبن عیسی ترمذی (م 279 ق) روایت کرده، جابربن عبدالله انصاری میگوید: روز عرفه دیدم پیامبر بر ناقه قصوای خود سوار بودند و فرمودند: «ایّها الناس إنّی قَد تَرَکتُ فیکُم ما اِنْ اَخَذْتُم بِهِ لَنْ تضِلّو کِتابَاللهِ و عِترَتی اَهْلَ بَیتی» (46) یعنی: «ای مردم! همانا من چیزی را بین شما برجا میگذارم که اگر نگاه دارید و بدان عمل کنید هرگز گمراه نخواهید شد، آن کتاب خدا و عترت من یعنی اهل بیت من است». (47)
این حدیث مستند نزد شیعه و سنی علامه بر این که فهم میشود اگر قرآن و عترت مورد اطاعت قرار گیرند هرگز کسی گمراه نخواهد شد، اهل بیت به طور لاینفک، همسنگ و همتای قرآن و همانند آن واجب الاطاعهاند. به همین اعتبار ائمه طاهرین - علیهمالسلام - در بنای علوم و معارف اسلام که قرآن به طور کلیگوئی بیان فرموده، نقش فهم قرآن را عهده دارند، در این صورت احادیثی که تحت عنوان «سنت» مطرح است در بنای علوم و معارف اسلامی رکنی همانند قرآن میباشند و به اعتبار همین موقعیت در تمامی شئون اعتقادی، علمی و عملی مورد استناد و استفاده دانشوران قرار گرفته و میگیرد.
سنی و شیعه به این اعتراف دارند «سنت» پیامبر اکرم و ائمه اطهار در جایگاه رفیعی قرار گرفتهاند که باید همانند قرآن در شناخت احکام دین از آن استفاده نمود. در حقیقت علاوه بر این که بیان احکام دین بدون اعتماد و استناد بر حدیث امکانپذیر نیست، انجام فرائض دینی که اساس مسلمانی است بدون تبعیت تقلیدی از مجتهد جامعالشرائط - که این خصوصیت اصل اطاعت تقلیدی است - غیرممکن میباشد. به لحاظ چنین موقعیتی است که به اعتبار «هرگاه به حکم ما حکم کرد و شما نپذیرفتید، حکم خدا را سبک شمردهاید و [حاکم] ما را رد کردهاید. ردّ ما ردّ خداست، و آن، در حدّ شرک به خداوند است». (48) رد شرط تبعیت تقلیدی از روات حدیث (49) مجتهد که نواب عامه ایام غیبت میباشند، شخص را از حیطه اطاعت امام خارج میسازد. زیرا شناخت اجزاء و شرایط، موانع عبادات و قواعد معاملات و نیز تفسیر آیات قرآن، توضیح حقایق و ضوابط آن که نیازمند رجوع به احادیث است برای غیرمجتهد امکانپذیر نیست.
آیا قرآن و حدیث
هم رتبهاند؟
بحثآفرینی علمیِ حدیث شریف «ثقلین» و طرح موضوعات قابل اعتنائی که مورد توجه عالمان دینی شیعه و سنی قرار گرفته، عترت و قرآن را همتا و همانند قرار داده، علاوه بر اینکه عترت و قرآن را واجبالاطاعه دانستهاند، به این مهمّ نیز اشاره کردهاند: قرآن بدون احادیث برای غیر معصوم قابل فهم نیست. که چنین اظهاری در اذهان کثیری این سؤال بل اعتقاد را قوت بخشیده: حدیث هم عرض قرآن است یا خیر؟ که برخی نتیجه گرفته ارائه دادهاند: قرآن و حدیث هم رتبهاند و هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارند (50) و هم به این اشاره داشتهاند سرچشمه هر دو وحی الهی است. علاوه آیاتی از قرآن (51) بروجوت اطاعت از پیامبر دلالت دارد. (52)البته در مقابل این گروه کسانی (53) نیز براساس قطعیالصدور بودن کتاب و ظنیلصدور بودن سنت، قرآن را بر حدیث (سنت) مقدم دانستهاند. متقابلاً اخباریان برای حدیث حجّیّت قائل شده و برای ظواهر قرآن حجیت قائل نبودهاند، زیرا امکان فهم قرآن را از غیر معصوم نفی کرده حدیث را در مقابل آن اصالت دادهاند.
دیدگاه قرآن و سنت پیامبر اکرم جز با احادیث ائمه - علیهمالسلام - قابل فهم نیست را نخستین بار امین استرآبادی مطرح نمود (54) و در پی او دیگرانی که مشرب اخباری داشتند از وی پیروی نمودند. البته باید توجه داد متقابلاً اهل سنت نیز با اصالت بخشیدن به قرآن، نفی حجّیّت از حدیث نمودند.
نیاز قرآن به سنت
عالمان اسلامی به اعتبار سنت، همچون قرآن، وحی فرو فرستاده از طریق جبرئیل میباشد (55) بحثی جامع پیرامون اینکه حدیث (سنت) به مثابهی مبیّن قرآن میباشد را مطرح نمودهاند. حتی به طور صریح و آشکار سخن از نیاز قرآن به سنت بیش از نیاز سنت به قرآن است را با استدلالهائی نظیر اوقات نماز و تعداد رکعات و کیفیت ادای آن؛ یا توضیح عبارات و الفاظ مبهمی که در قرآن دیده میشود، یا بیان معنا و مصادیق الفاظ؛ یا بیان احکامی که در قرآن نیست، به اثبات رساندهاند.در این صورت مسلمانانی که با مهجورسازی حدیث به اعتبار «حسبنا کتابالله» راه از عترت جدا کردند، عترت را از قرآن جدا نمودند در انجام وظائف مسلمانی دچار مشکلات زیادی خواهند شد و میشوند. لکن شیعیان که بنابر حدیث شریف ثقلین هر نوع نیازی را به پیشگاه قرآن و عترت دو امانت همیشه با هم پیامبر اکرم بردهاند بدون هیچ زحمتی وظائف مسلمانی را طبق نظر صاحب شریعت انجام دادهاند.
در حقیقت بدون قرآن با تبعیت کامل از پیامبر اکرم و ائمه معصومین - علیهمالسلام - گرفتار ضلالت و گمراهی نمیشویم زیرا ائمه طاهرین قرآن ناطقند و بیان کنندهی تمام وظائفی هستند که قرآن جهت مسلمانی معین کرده و انجام آن را واجب دانسته است. ولی بدون عترت نه تنها برخلاف امر اکید رسول خدا دو ثقل همیشه با هم را، که اگر تواماً مورد اقتدا قرار نگیرند به ضلالت و گمراهی گرفتار میشویم، جدا کردهایم بلکه در انجام وظائف مسلمانی بنابر آنچه وظیفه الهی ما میباشد، عمل ننمودهایم.
حتی بعضاً معصوم - علیهالسلام - با توجه به این که قرآن کفایت کننده بوده است در مناظرات به احادیث استناد نموده است. چنانکه علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - امیرالمؤمنین عالم اسلام در نامهای به ابنعباس به هنگام مناظره با خوارج دستور میدهند: «به قرآن با خوارج به جدل مپرداز زیرا دارای دیدگاه کلی بوده و تفسیرهای گوناگونی دارد... لکن با سنت با آنها به بحث و گفتگو بپرداز که در برابر آن راهی جز پذیرش ندارند.» (56)
پیشینه حدیث
به اعتبار فشردهای که پیرامون نقش حدیث در بنای علوم و معارف اسلامی به قید تحریر درآمد، پیشینه حدیث را باید از سرآغاز نزول وحی بر پیامبر عزیز اسلام بدانیم و بپذیریم همچنان که قرآن وظایف مسلمانی را بیان میدارد، احادیث تکالیف واجبه قرآن را تعریف کرده، نحوهی انجامش را توضیح میدهد. به لحاظ این موقعیت خاص حدیث بوده است که پیامبر اکرم به حفظ و ضبط و نقل احادیث سفارش و تأکید نمودهاند. (57) حتی در مقابل ادعای عامه که معتقدند پیامبر، مسلمین را از نوشتن و تدوین منع کردهاند، باید توجه داد اگر چنین دستورالعملی صحت داشت علی امیرالمؤمنین - علیهالسلام - (58) سلمان، ابوذر غفاری و جابربن عبدالله انصاری (59) صحیفه روائی از خود باقی نمیگذاشتند. خوشبختانه جناب سید محمّدرضا جلالی چهل و چهار حدیث را در این زمینه مجموعه کردهاند (60) که رسول خدا دستورِ تدوین احادیث را دادهاند.احادیث متضمن مبانی اعتقادی
در پی آنچه پیرامون موقعیت احادیث از نظر گذشت بدون اظهار مطلبی که در ذیلِ عنوان فوق به قید تحریر در میآوریم، خواننده به این نتیجه میرسد معارف قرآن کریم به معانی ظاهری منحصر نیست و تنها راه دستیابی به این معانی پنهان، رجوع به راسخان در علم است. (61)این معانی را که باطن قرآن نامیدهاند همان تأویل آیات متشابه است که در آیه 7 سورهی آل عمران تأکید شده است جز خدا و راسخان در علم نمیدانند، به همین اعتبار فهم آنها با کلام اهل بیت - علیهمالسلام - آمده است. در حقیقت تمامی اقوال و افعال و تقریرات حضرات معصومین - علیهمالسلام - مبیّن قرآن تلقی میشود. حتی اگر به ظاهر ناظر به آیهای از قرآن نباشند چنانکه دربارهی پیامبر اکرم «کان خُلقه القرآن» (62) رفتارشان، کردارشان، بهترین شرح دهنده قرآن است یا با توجه به مضامین عالی دعاهای مأثوره که از معصومین - علیهمالسلام - برجای مانده، متوجه میشویم احادیث بهترین تبیین آیات قرآن میباشند. احادیث اهل بیت - علیهمالسلام - هم متضمن مبانی و آموزههای اعتقادی است و هم روشهای حجتآوری در اعتقادات را تعلیم میدهد. مهمّتر، ناظر باورهای نادرست در حوزهی اعتقادی دین است. که در کنار احادیث صحیحالصدور، خطبههای علی امیرالمؤمنین در تبیین صحیح توحید، نبوت، امامت و معاد (63) یا مناظرات ائمه معصومین - علیهمالسلام - مانند مناظرهی حضرت امام صادق در خردسالی با مردی که قائل به تفویض بود (64) و همچنین رساله حضرت امام هادی - علیهالسلام - در نفی جبر و تفویض (65) و احادیثی از امامان در موضوعات کلامی دیگر که علامه احمد بن علی طبرسی (متوفی 560) مناظرات اعتقادی آن بزرگواران یا اصحاب ایشان با مخالفان اعتقادیشان را گزارش کرده است. (66)
آغاز مهجورسازی
قرآن و حدیث در اسلام
اگر بخواهیم قرآن را با قرآن بشناسیم چون بیان (67) و تبیان (68) میباشد به استناد مبارکه «اَکْمَلتُ لَکُم دینَکُم» (69) آن هم در مقام بیمثل و نظیر «وَلا رَطبٍ وَلایابِسٍ اِلّا فی کِتابِ مُبینِ» (70) آن را کتابی جامع تعریف میکنیم که به غیر خود نیازی ندارد. در حقیقت این جامعیت کامل قرآن، انسان را در برخورد با حدیث شریف «ثقلین» دچار سؤال مینماید؛ کتابی که به روشنگری جز خود نیازی ندارد چطور باید به همتائی عترت به وسیله احادیث آن ذوات مقدسه مورد استفاده قرار گیرد؟ تعجبانگیزتر این که پیامبر و امامان، میزان سنجش گفتار خویش در حقیقت همان احادیث را گرهگشای قرآن جامع همهی نیازهای بشر دانسته و به این توجه دادهاند: در صورتی احادیث منسوب به ایشان از آن ذوات قدسی است که با قرآن سازش داشته باشد. اگر بخواهیم این پیچیده را به قرآن فهم کنیم. آنجا که حضرت ختمی مرتبت در قوس صعود، به ملاقات حقیقت وحی نایل میآید با «وَإِنَّكَ لَتلَقی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِیمٍ عَلِیمٍ» (71) مورد عنایت قرار گرفته، تجلیل میشود، متوجه میشویم آن حضرت در دریافت وحی الهی هیچگونه الهامی نداشت و به شناخت کامل اله نائل آمد. و اهل بیت - علیهمالسلام - چون به منزله جان پیامبرند (72) در همان مقام و مرتبتند. گرچه ممکن است در بعض مظاهر همانند انبیاء و رسولان با یکدیگر تفاوت داشته باشند، ولی در علوم لازم، قوانین الهی و تفسیر قرآن کریم یکساناند چنان که امام صادق - علیهالسلام - در جوابِ سؤال قلت له الائمه بعضهم اعلم من بعض؟ میفرمایند: «نعم و علمهم بالحلال و الحرام و تفسیر القرآن واحد». (73)به استناد همین کلام نورانی باید بپذیریم ائمه طاهرین در این مرتبه برین در یک شأن و موقعیت قرار دارند. یعنی چون امام نفس پیامبر است در ارتباط با قرآن عیناً ختمی مرتبت میباشد حضرت صادق - علیهالسلام - میفرمایند: «قد ولدنی رسولالله (صلی الله علیه و آله) و انا اعلم کتابالله و فیه بدء الخلق و ما هو کائن الی یوم القیامه و فیه خبر السماء و خبر الارض و خبر الجنّة و خبر النار و خبر ما کان و خبر ماهو کائن، أعلم ذلک کما انظر الی کفی ان الله یقول: فیه تبیان کل شیء» (74) همه حقایق آدم و عالم در قرآن است و من نیز تمام آنها را میدانم، به طوری که گویا همه آنها در کف دستم است. یعنی اگر بخواهیم مرتبهای از مراتب ائمه طاهرین را در این مقام درک کنیم در مرحلهی عقل خود، قرآن معقول و در مرتبه مثال خود، قرآن متمثل و در مرتبهی طبیعت خود، قرآن ناطق هستند چنان که آیت الله علامه جوادی آملی بعد از این تعریف کلام نورانی علی امیرالمؤمنین - علیهالسلام - را که در فضل رسول خدا فرمودهاند دلیل میآورند: «وَ النُّورِ المُقْتَدی بِهِ ذلِکَ القرآن فَاسَتْنطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَلکِنْ أخْبِرُکُمْ عَنْهُ ألا إنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأتِی وَ الحَدیثَ عَنِ المَاضِی وَ دَوَاءَ دائِکُم وَنَظْمَ مابْینَکُم» (75)
به هر روی شناخت برجستهترین کتاب که همانند معرفتالله است، باید به برجستهترین مقامی که قرآن با «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (76) معرفی میکند اختصاص داشته باشد چنان که امام باقر - علیهالسلام - نیز فرمودهاند: «و لنا کر ائمالقرآن» (77) تا شخص در این مهمّ دینی به افراط و تفریط دچار نشود، ره معرفت به قرآن را چنان طی کند که معصومین - علیهمالسلام - ترسیم کردهاند و صراط مستقیم است. در غیر این صورت نه فقط نتیجهی معرفتی خاص و ناب نیست، بلکه سلیقهای میباشد و چه بسا به همین عیب بزرگ دچار اعوجاج عقیدهای شده از حریم مسلمانی دور افتد و در مقام عبدالهی بودن قرار نگیرد. با توجه به چنین مرتبهای آنچه در این ارتباط میباید مورد دقت قرار گیرد دو مهمّ است:
1 - اصرار رسول خدا به ثقلین بودن قرآن و عترت و این که در تمامی ادوار بعد از مبعوث شدن حضرتش به پیامبری جدائیپذیر نیست «لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» (78) در معنا لزوم همیشگی قرآن و عترت، توجه دهندهی این مهمّ است که فهم قرآن به راهنمائی معصوم امکانپذیر است و لاغیر.
2 - متقابلاً اصرار نخبگان قدرتطلب به جداسازی دردآور ثقلین، که بزرگان شیعه و سنی به آن اشاره کرده حتی جزئیات واقعهای را که با نظریه «حسبنا کتابالله»، عترت و سنت کنار نهاده شدند را بیان داشتهاند. در این مقطع از تاریخ سه واکنش بسیار مهمّ خطرناک به ظهور نشست. مسلمانان به سه دسته تقسیم شدند.
1 - شیعیان که به اعتبار حدیث ثقلین قرآن و عترت را تعیین کننده میدانستند.
2 - گرویدگان به «حسبنا کتابالله» که قرآن را کفایت کننده میدانستند.
3 - گروهی که به نام حمایت از حدیث، شیعیان را بدنام نموده،
در کنار نخبگان قدرتطلب و پیروان عترت - علیهمالسلام - به کنارگذاری قرآن دامن زدند و تا آنجا پیش رفتند که ظهور قرآن را بدون حدیث حجت ندانسته (79) حتی کنارهگیری از قرآن و روی اوردن به حدیث را عاقبت به خیری تلقی کردند.
علامه طباطبائی - قدسالله روحهالعزیز - این واقعه دردآور تاریخ را چنین متذکر شدهاند: «اهل سنت کتاب را گرفته و عترت را رها ساختند و در نتیجه قرآن هم کنار نهاده شد زیرا پیامبر فرمود قرآن و عترت جدائی ندارند. شیعیان، عترت را گرفته قرآن را رها کردند و این به ترک عترت انجامید زیرا رسول خدا فرمود آن دو از یکدیگر جدا نمیشوند، از این رو، امت اسلام، قرآن و عترت و کتاب و سنت را ساختند» (80)
حجةالحق علامه علی محمد همدانی در این که وابستگان به خاندان رسالت از صحابه و بعدها تابعین و نزدیکان صحابه و تابعین که شیعیان حقیقی بودند در این جداسازی دردآور جانب قرآن و عترت را توأماً داشتند. برخلاف عوام شیعیان و مغرضان قدرتطلب که به افراط و تفریط مبتلا شده هر کدام در مهجورسازی قرآن یا عترت نقش داشتند. (81)
مجدد الف ثانی استادالفقهاء آیت الله العظمی امام خمینی نیز به این واقعه تلخ اشاره نموده فرمودهاند: «... تا آن جا که قرآن را که برای رشد جهانیان و نقطهی جمع همهی مسلمانها بلکه عائله بشری است و از مقام شامخ احدیت به کشف تام محمدی تنزل کرد که بشریت را به آنچه باید برسند، برساند و این ولیدهی علمالاسماء را از شر شیاطین و طاغوتها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند و حکومت را به دست اولیاء معصومین - علیهمالسلام - الاولین و الآخرین - بسپارد تا آنان به هر که صلاح بشریت است بسپارند، چنان از صحنه خارج نمودند که گویی نقشی برای هدایت ندارد». (82)
نقش حدیث در فهم قرآن
در کنار توجه به این مهم که کتاب الله از سنت بینیاز نیست و اگر سنت نباشد موارد مجمل قرآن را نخواهیم شناخت، به این حقیقت غیرقابل انکار بارور میشویم که قرآن کریم، در بیان مقاصد خود، سنت نبوی را به کار گرفته و برای مسلمانان، رسول خدا را مقتدا معرفی کرده است. لذا مسلمانان از پیامبر اکرم میآموختند و فرا میگرفتند و در سلوک عملی، چونان آموزندهای که از آموزگار خود پیروی میکند، از او تبعیت میکردند. (83) در این صورت باید بپذیریم اگر سنت نبود موارد سربسته و مجمل قرآن را در نمییافتیم و بسیاری از اسرار و پیچیدگیهای کلام الهی را به دست نمیآوردیم. به لحاظ چنین موقعیت حساسِ قیم قرآن، خدای تعالی برای اینکه به نقش کلیدی قرآن ناطق در فهم قرآن صامت توجه داده باشد، بسیاری از امور را در قرآن نام نبرده و یا وصف نکرده؛ در حقیقت بیان آنها را به پیامبر خدا که نزول وحی الهی و مسئول رساندن پیام او میباشد واگذاشته (84) است. بدین جهت قرآن، تن دادن و گردن نهادن به حکم رسولالله را واجب دانسته، فرموده: «فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّموا تَسْلِیماً» (85) یعنی: «نه، و سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند تا آنگاه که تو را حاکم کنند در آنچه میانشان اختلاف شده، حکم [نمائی]، سپس از آنچه (تو) دربارهی آنها حکم کنی شکی در دلهای خود نیابند و تسلیم شوند؛ تسلیم شدنی» و با «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا یُحْیِیكُمْ» (86) اجابت پیامبر را در کنار اجابت دعوت الهی مطرح نموده است.در این صورت باید بپذیریم کتاب از سنت بینیاز نیست و سنت جز کتاب توجیهی ندارد. به همین لحاظ رسول خدا همواره بر ابلاغ و رساندن گفتههایش تأکید میکرد، مهمتر از دروغ بستن به خود، چون بازگشتش به خدا و تحریف قرآن محسوب میشد برحذر میداشت.
به هر روی حضرت ختمی مرتبت به اعتبار چنین مرتبتی که صاحبان مقام عصمت کبری به عنوان قرآن ناطق در فهم قرآن صامت دارند، کتابالله و عترت را دو میراث جاودان همیشه با هم دانسته، نه فقط به اطاعت از آن دو ثقل سفارش نمودهاند، بل مضامین مختلف در مواضع و زمانهائی که در متون اسلامی به ثبت رسیده توجه دادهاند: تبعیت از قرآن و عترت یگانه وسیلهی هدایت، در حقیقت صراط مستقیم الهی است.
در معنا تفهیم کردهاند ضرورت استمرار نبوت خاصه برای همیشه تاریخ که تا شام ابد آفرینش کفایت کننده است فقط و فقط به قرآن و عترت میباشد. پس، از این تأکید، فهم میشود، تبعیت جداگانه از کتابالله یا عترتِ معظم واجبالاطاعهی لازمالتعظیم و التکریم نه این که کفایت کننده نیست بلکه به حُکم حدیث شریف ثقلین ابتلاء به گمراهی و مقدمهی ضلالت است.
چنان که نحوه ساخت مسجدالنبی (87) در ده هزار گز مساحت و دارای سه دروازه [باب] ورودی، و اختصاص یک باب آن جهت رفت و آمد رسول خدا و اهل بیت که مورد استفاده جبرئیل نیز بود (88) و دستور اکید پیامبر اکرم به بستن درب خانه دیگرانی که به مسجد باز میشد، الا درب خانه علی امیرالمؤمنین (89) تأیید و تأکیدی بر این مرتبت و منزلت استثنائی اهل بیت در آئین مقدس اسلام است. یا حدیث باب حطه که قرآن جهت بنیاسرائیل برای آمرزش گناهان بیان فرموده (90) از جمله مناقب علیبن ابیطالب و اهل بیت رسالت است؛ زیرا رسول خدا فرمودهاند: «اِنَّما مَثَلُ اَهلِ بَیتی فیکُم مَثَلُ باب حِطَّه فی بنیاسرائیل من دخله غُفِر له» یعنی «مثل اهل بیت من بین شما، مانند باب حِطَّه در بنیاسرائیل است، هر کس از آن داخل شود گناهانش بخشوده میگردد» (91) که علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - یگانه امیرالمؤمنین عالم اسلام آن را با کلام «اِنّ مَثَلُنا فی هذه الاُمة کسفینة نوح و کباب حِطَّة» (92) توأم نموده، توجه دادهاند گناهان که وسیله ابتلا به گمراهی، بل باب همیشه مفتوح ضلالت میباشند با توسل و التجاء به اهل بیت بخشیده میشوند و به تبعیت از آل بیت که عیناً تبعیت از قرآن است به سفینه نجاتی همانند حضرت نوح پیامبر نشسته، از همهی گمراهیها نجات یافتهاند.
به اعتبار آنچه به صورت مقدمه برای این بحث به قید تحریر درآمد باید توجه داد همانطور که تاریخ گزارش میدهد آنچه به مهجوریت قرآن ختم شد. روش بینیازی از روایات اهل بیت - علیهمالسلام - بود که بعد از به رفیق اعلی پیوستن رسول خدا در جامعه نوپای اسلامی اِعمال شد.
حجةالاسلام و المسلمین حاج سید احمد خاتمی بعد از تذکرِ این مهم که «قرآن یک کتاب معمولی نیست بلکه تجلی رب است»، پاکی ظاهر و باطن را نقش کلیدی در تفسیر قرآن میداند یادآور شده میگوید: «بدون طهارت، بیان هر معرفتی از معارف دین مانند نماز بیوضو است و نور نخواهد داشت» در معنا «هرچه انسان جنبه معنویت را ارتقا دهد، لمس قرآن در جان او بیشتر خواهد شد».
به این مهمّ توجه میدهد: «مفسر نباید خود را مستغنی از روایات اهل بیت - علیهمالسلام - ببیند و تفسیر به رأی کند» (93) که این اولین گام انحراف در دین بود و هرگاه تحقق یابد همان نقش را دارد.
آیت الله جوادی آملی نیز معتقد است: «اینها چون متأسفانه گفتند: حسبنا کتابالله و اهل بیت - علیهمالسلام - را رها و منزوی کردند؛ یک برداشت ناقصی دارند. کسی که از درون دین بخواهد پاسخ بدهد، به برکت روایات دینی، آیات را میفهمد و پاسخ میدهد» (94)
سنت تدوین حدیث
مانعی بر سر راهِ امیران قدرتطلب
قدرتطلبان عرب که از بعثت، مسأله حساس و سرنوشتساز رهبری بعد از پیامبر اکرم را دنبال میکردند، موقعیت تعیین کنندهی رسول خدا را سختترین مانع خود شناخته، از هجرت تا غدیر و از لحظات حساس و سرنوشتساز آخرین مراسمی که در حجةالوداع جهت نصب خلیفه بعد از پیشوای اسلام برگزار شد، عزم خویش را در برهم ریختن و بیاعتبار نمودن این مهمّ که حُکم خدا در حُکم رسولالله خلاصه میشود، در حقیقت تحریف فرمان لازمالاطاعه «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (95) توطئهها کردند.رسول خدا مانند گذشتهها که در جا به جای گذران عمر شریفشان با کلماتی سرنوشتساز پرده از روی کینههای فردی و دستهجمعی، در حقیقت فتنههای بعد از خود کنار میزدند، به این اشاره مینمودند: «آگاه باشید، نزدیک است مردی سیر، بر تختش نشسته بگوید: قرآن را داشته باشید و هر آن چه را در آن حلال یافتید، حلال و هر آنچه را در آن حرام یافتید، حرام بدانید». (96) یعنی باید هوشیار باشید، فتنهی جداسازی سنت و قرآن، در حقیقت قرآن ناطق از قرآن صامت که لازم و ملزوم یکدیگرند در راه است. جای دیگر فرمودهاند: «نزدیک است یکی از شما در حالی که بر تختش تکیه زده، مرا تکذیب کند، حدیثی از من برایش میخوانند و او میگوید: کتاب خدا میان ما و شماست، هر آنچه را در آن حلال دیدیم، حلال و هر چه را در آن حرام دیدیم، حرام میدانیم [ولی] آگاه باشید که هرچه را رسول خدا، حرام کند، مانند آن است که خدا حرام کرده باشد». (97)
بدین ترتیب همانطور که رسول خدا پیشبینی کرده بودند، چون بسیاری از صحابه به استناد احادیث نبوی امور جاری روز را رد و قبول میکردند حلقه محاصره استناد به حدیث را به صحابه تنگ کردند.
و در دورهی دوم آنچه بعد از رسول خدا پیش آمد بخشنامه نمودند «هیچ کتابی نباید کنار کتاب خدا باشد». (98) حتی به گزارش فرقةبن کعب، دستور داده شد از «نقل روایات رسول خدا بکاهید، من نیز در این کار شریک شما هستم» (99) چنان که ابنکثیر عالم صاحب آوازه اهل سنت مینویسد، دستور داده شد: «به قرآن مشغول شوید که قرآن کلام خداست». حتی وقتی ابوموسی اشعری به سمت عراق فرستاده میشود به او تذکر میدهند: «تو نزد قومی میروی که چنان در مساجد به تلاوت قرآن مشغولند و آوایشان در آنها پیچیده که گوئی آوای زنبوران عسل است، پس آنان را به حال خودشان بگذار با احادیث مشغولشان مکن». (100)
در پی این سختگیریها مسأله زندانی (101) و تبعید راویان (102) حدیث نبوی را به اجرا در آورده، حتی به شهرها نامه ارسال شد هرکس احادیث مکتوبی دارد آنها را محو کند. (103)
در دورهی سوم بعد از رحلت رسول خدا که دورهی قبل از به خلافت رسیدن ظاهری خلیفه و وصی پیامبر اکرم است، عثمان بن عفان منبر رفته اظهار میدارد: «روا نیست، کسی حدیثی را نقل کند که در زمان ابوبکر یا عمر نشنیده باشد». (104)
تا این که در دورهی چهارم بعد از رسول خدا، معاویه با خدعه و تزویر عمر و عاص و فریب دادن ابوموسی اشعری به قدرت میرسد، حزب اموی نظام امور را به دست گرفته بخشنامه میکند: «ای مردم! از رسول خدا کمتر حدیث نقل کنید و اگر بدین کار میپردازید، به نقل احادیثی که در زمان عمر رایج بود اکتفا نمائید». (105) عمرو عاص حدیثی که «شهادت میدهم، شنیدم رسول خدا میفرمود هرچه عمر بر شما خواند بخوانید، به هر چه فرمان داد، فرمان بری کنید» (106) به تائید برخواست. با این تزویرها سیاست ممانعت از نقل روایتِ رسول خدا چنان گسترش داده شد که احادیث نبوی را به فراموشی میسپرد. ابن ابیاوفی میگوید: «هرگاه نزد زید بن ارقم میرفتیم و از او میخواستیم احادیث رسول خدا را برایمان نقل کند، میگفت: پیر شدهایم و فراموش کردهایم». (107)
سه اقدام حزب اموی
در پی سیاست عدم نقل حدیث
لازمهی به دست آوردن وظائف مسلمانی، خاصه احکام فرائض دینی که فرد و جامعه اسلامی را با مشکل مواجه کرده بود، بر کوره نیاز شنیدن احادیث نبوی میدمید. و این کمبود تا حدی اوج گرفت که مسئولان حزب اموی را وادار به بررسی و اتخاذ تصمیمی کارساز کرد. مشاوران مزورِ صاحب خدعه که انبانی از تزویرها بودند، با الگو قرار دادن عملکرد بنیاسرائیل، قصهگوئی را بهترین وسیله گذرِ نظام غاصب اموی از این خطر جدی دانستند.اول: احیاء قصهگوئی به روش بنیاسرائیل در اسلام؛ دستاندرکاران اسلام اموی با این که شنیده بودند پیامبر اکرم فرمودهاند: «بنیاسرائیل به سبب قصهگوئی هلاک شدند» (108) تصمیم گرفتند مراسم قصهگوئی را که به اعتبار گفتهی زبیربن بکار در «اخبار مدینه» زمان پیامبر اکرم و ابوبکر رائج نبود، در مساحد برقرار نموده، امت نیازمند به حدیث را سرگرم سنت بنیاسرائیل کنند.
و اگر به چند موضوع در ارتباط با برقراری قصهگوئی به جای نقل احادیث نبوی در مساجد بیتوجهی شود، تردیدی نیست غرض از تجدید مراسم قصهگوئی بنیاسرائیل در اسلام فهم نخواهد شد:
الف: قصهگویان، مسیحیان و یهودیان تازه مسلمانِ بدنامی بودند که نزدیکان رسول خدا، اسلام آوردن آنان را به لحاظ مصلحتهای سیاسی از قبیل جاسوسی تشخیص داده بودند. چنان که نوشتهاند نخستین قصهگو تمیمداری بن اَوْس ابورقیه راهب مسیحی بود؛ با لقب راهب عصر و عابد فلسطین (109) با این که رسول خدا بعد از مسلمان شدنش او را از قصهگوئی منع کرد (110) در دوره عمر بن خطاب، از او، اجازه داستانسرایی برای مردم خواست، او از پذیرش تقاضای وی خودداری کرد لیکن در اواخر عمر خود به وی اجازه داد تا هر هفته یک بار برای مردم به داستانسرایی بپردازد (111) او در کمال بیادبی به فرمان پیامبر اکرم با اجازهی عمر شروع به قصهگوئی نمود. (112) تا در دورهی عثمان بن عفان که وی او را آزاد گذاشت و تمیم آن گونه که خود دوست داشت و برایش شیرین بود، بدون هیچ منعی قصه میگفت. (113) تا جائی که ذهبی در تذکرةالحفاظ متذکر میشود: تمیم قصهگو خرافات مسیحی را رائح ساخت و بعد از کشته شدن عثمان با مراجعت به شام و پیوستن به معاویه در همان جا به نشر دروغها و اتهامات خود پرداخت. (114) دربارهی او همین ننگ بس که برخلاف دستور و رضای رسول خدا به قصهگوئی مشغول شد. سپس نوف (115) بکالی که مادرش زوجه کعبِالاحبار بود و در صحیحین بخاری و مسلم از او یاد شده است (116) و کعب (117) الاحبار (118) یهودی یکی از مروّجان عمده روایات اسرائیلیات در اسلام (119) که علی امیرالمؤمنین (120) و حذیفه صحابه سرشناس، او را دروغگو دانسته لکن معاویه میگفت از دانشمندان است. (121) جهت قصهگوئی انتخاب شدند.
پس از این سه تن وهب بن مُنبه (122) که بنابر اعتراف خودش 92 کتاب مقدس و اساطیری دیده و خوانده بود به قصهگوئی منصوب شد او در حالی که از کتابهای اسرائیلی بسیار نقل میکرد. (123) در سرزمینهای مسلمانان میگشت، خرافات و افسانههای خود را میپراکند تا در سال 114 هجری مُرد. (124)
ب: اینکه قصهگویان علاوه بر بدنامی نفوذی دشمن، به دروغگوئی نیز شهرت داشتند. چنان که احمدبن حنبل میگوید: «دروغگوترین مردم، قصهگوها هستند». (125)
ج: این که قصههای سرگرم کننده توانست احادیث تعیین کنندهی سرنوشت جهان اسلام را از مسیر ولایت با امامت که استمرار نبوت به آن بستگی دارد منحرف سازد، چنانکه محمود ابوریه میگوید: از ابیقلابه نقل شده است: علی [علیهالسلام] را جز قصهگوها از بین نبردند.
دوم جعل حدیث: چون گذشت زمان نشان داد تدبیر قصهگوئی کفایت کننده نیست، به همین جهت و لحاظِ بسیار مهمّ حدیثسازی را در پی دروغ بستن به رسول خدا که از زمان حیاتشان رواج داده بودند. (126) به صورت نوینی رسم کردند و زمینه خانهنشین کردن راویانی را که تبعید و زندان، زبان بریدن و هر تهدید دیگر مانع سکوتشان نشده بود فراهم آوردند. ابنعباس میگوید: «تا وقتی که بر رسول خدا دروغ نبسته بودند، از ایشان نقل حدیث میکردیم، اما هنگامی که مردم به سره و ناسره روی آوردند، نقل حدیث از حضرت را واگذاشتم». (127) و متقابلاً افرادی مانند ابوهریره شاگرد کعبالاحبار (128) روایات و شنیدههای خود از امثال کعبالاحبار یهودی را به هم میآمیختند و به عنوان حدیث نبوی رواج میدادند. (129) آنهائی که با حدیث آشنائی داشتند، سره را از ناسره تشخیص نمیدادند. با شنیدن دستآوردهای امثال ابوهریره آنچه را که از رسول خدا روایت شده بود، لکن به کعبالاحبار نسبت داده بودند و آن چه را که از کعب نقل شده به رسول خدا نسبت میدادند، روایت میکردند (130) یا به گفته ابوحاتم رازی، قصهگویان خود احادیثی جعل کرده، آنها را به دروغ از افراد ثقه روایت میکردند. (131)
سوم رواج شعر: بعد از اینکه فتنهی قصهگوئی به سبک جاهلیت و روش بنیاسرائیل جایگزین نقل احادیث نبوی گردید و تا تدارک کرسی برای قصهگویان پیش رفت (132) اقدام حساب شده رواج شعر در کنار قصهگوئی و جعل حدیث صورت گرفت، چنان که ابنجوزی معتقد است: «قسمتی از بلاء، زادهی قصهگویان است به یکی از آنان گفتند که این احادیث را از کجا فراگرفته ای؟ پاسخ داد: به خدا قسم نه آنها را فراگرفتهام و نه میدانم واقعاً چیستند. بلکه در زمانی آنها را از خود برساختهام و گفتهام» (133) این همان استنباط ابوحاتم رازی است که میگوید: قصهگویان خود احادیثی جعل میکردند و آنها را به دروغ از افراد ثقه روایت میکردند» (134) به هر روی اگر بخواهیم ریشه این سیاست فسادآور اخلاقی را به دست آوریم، میبایست از کنار این گزارش تاریخ بیتفاوت نگذریم: متقی هندی جامع روائی مشهور اهل تسنن مینویسد: «عمر در نامهای به ابوالاشعری نوشت: مردم را به قواعد عربی فرمان بده، چون زبان را از لغزش باز میدارد و همچنین آنها را به شعرگویی فرمان بده، زیرا شعر، مردم را به برجستگیهای اخلاقی راهنمائی میکند» (135) در صورتی که در دوره اموری شعر و شراب با هم شد، امثال ولید را در حال مستی به مسجد کشانده امامت جماعت کرد. (136) این مرحله از سیاست حزب اموی که با رواج شعر عاشقانه آغاز شد به اشعار هرزهای که مورد پسند یزیدبن معاویه و اطرافیان عیاش و حاشیهنشینان خوشگذران آنها بود، تبدیل شده، از زیر پوستین فتنه به سوی فضائی که حُکم ممانعت حدیثخوانی حاکم بود پیش رفت. (137) در این هرج و مرج آرای زندیقان، مسیحیان و یهودیان که ریشهی همه انحرافات بود (138) نه فقط با اسلام آمیخته میشد تا به نامسلمانی امویان مشروعیت دهد. بلکه چندان گسترش یافت که مسیحیان، متولی گردآوری خراج شدند و بسیاری از آنان نزد خلفا جایگاهی بلند یافتند. (139)
ساخت و ساز عقائد انحرافی
نتیجه اقدامات سهگانه اموی که از نظر گذشت، در زمانی که یکپارچگی اعتقادی امت اسلامی با رحلت رسول خدا گرفتار اختلاف شده بود نقل حدیث ممنوع و جرمی با مجازات شاقه محسوب شده، راویان، مجرم شناخته میشدند، شعری که راه خدا را مسدود میکرد و بر ریشههای اخلاق اسلامی میتاخت سلاح مؤثری بود که با قصهگوئی توأم شده، به شهادت احادیث صحیحی که بخاری نقل میکند (140) حقایق را وارونه کرد و به روایت مسلم (141) قصهگویی مایه درآمیختن امور به یکدیگر گشت. پایان این راه به سرگردانی امت و جعل حدیث هر حزب - برای نمونه زیدیه و اسماعیلیه، مرجئه و تصوف - به نفع خود بود. چنان که محققانی مدقق در راستای تحقیقات خود در این زمینه به نتیجه رسیدهاند: بر اثر فشارهای سیاسی تصوف پا گرفت و در مقابل این جریان زندقه و مرجئه پدیدار شد (142) در حقیقت عدم نقل حدیث که به قصهگوئی و رواج شعر مبتذل، دو سنت عرب جاهلی و کهنه بنیاسرائیل منجر گشت، مقدمهای بود برای ساخت و ساز عقائد انحرافی و شکلگیری فرقههائی که به صورت اسلامی، ولی در حقیقت همه جائی بودند. دکتر خلیف در این باره به نتیجه میرسد: «در این جو سیاسی آشفته مرجئه پدید شدند... دولت اموی عامل نیرومند استقرار مکتب مرجئه بود... و مردم برای پذیرفتن مکتبی شتافتند که در آن ابزار همزیستی مسالمتآمیز با حکومت دیکتاتوری را مییافتند. امویان نیز در میان رویکردهای فکری و مکتبهای گوناگون مخالف خود، گمشدهی خود را در مکتب مرجئه یافتند.» (143) دکتر شوقی ضیف نیز به نتیجه رسیده است: «افکار مرجئه به خاندان اموی که از نظر شیعه و بسیاری از پرهیزکاران از جادهی دین منحرف شده بودند و سزاوار بود که مسلمانان آنان را کنار بزنند و به جایشان خاندان علوی را بنشانند، خدمت کرد. مرجئه با این کسان در این باب همنظر نبودند.» (144) پژوهشگر معاصر آقای محمد جوادروگر که از سردرد این مهمّ را در ردیف کارهای تحقیقی خود قرار داده، به این نتیجه میرسد: نقش حاکمان اموی به ویژه عباسی در تبلیغ، حمایت و گسترش جریانهای عرفانی که با حکومت و خلافت آنها درگیری و اصطکاک نداشته، بلکه از نظر فرهنگی زمینهساز و توجیه کننده اعمال حکومتی آنان» (145) بوده نه فقط قابل انکار نیست بلکه یگانه عامل مؤثر فرقهسازی در اسلام میباشد.حجةالحق علی محمد همدانی مهرعلیشاه آنجا که به جهات دو مقوله بودن عرفان و تصوف اشاره میکند نخست به هماهنگی میان اصول مرجئه و تعالیم کلیسای شرقی که یوحنای دمشقی مروج مرجئه منسوب بدان بود اشاره کرده (146) سپس به این توجه میدهد امویان برای رهائی از امامت در حقیقت علویان و تشیع مرجئه را که به وجود آمده بود تقویت کردند و جهت مقابله با خصوصیتهای امام، به ولی تراشی مخصوص تصوف رسمیت دادند و عجیبتر این که صوفیان در مسیر رواج عقائد همزیستی مسالمتآمیز با امویان دیکتاتور و نفی تشیع مرجئه را رد نمیکردند. (147)
جعل حدیث
آثار نزدیکان سوء و منافقان
پیشتر دانستیم در پی به رفیق اعلی پیوستن حضرت ختمی مرتبت، نزدیکان سوء که تغییر در رهبری برگزیده خدا را از زمان رسول خدا دنبال میکردند بعد از اقدامات لازمی که برحسب ظاهر به نفع آنان بود، نقل احادیث نبوی را بدترین ضربه بر اقداماتی میدانستند که انجام شده بود، به همین لحاظ با ممنوعیت نقل احادیثی که مناقب و فضائل اهل بیت، خاصه علیبن ابیطالب - سلامالله علیهما - یگانه امیرالمؤمنین عالم اسلام را یادآور میشد و متقابلاً جناح منافق را مشخص نموده گوشزد میکرد، برای احیاء سنت جاهلی در پی فرصت مناسب بوده و هستند. با دریافت گزارش ولگردانی که خبرچینی میکردند، تحمل ممنوعیت حدیث را آتشی زیر خاکستر دانسته که خواه ناخواه شعلهور میشود، خدعه قصهگوئی را به کار گرفته، و توانستند از عصبیتهائی که میرفت به صورت قیامی درآید کاسته، نفس راحتی بکشند، ولی این تزویر هم در حالی که برای عدهای تازگیاش را از دست نداده بود، گروهی را تأمین و خاموش نمیکرد. اینجا بود که اقدام به حدیثسازی نموده، افراد با سابقهی قابل اعتمادی را که خریداری میشدند به استخدام درآوردند و کارخانه دروغباقی مجهزی به راه انداختند. این خیانت بزرگ که توانست نقشه یهود را در پاره پاره کردن اسلام عملی کند، در دوران فتوحاتی که قدرتطلبان عرب کاملاً عنان رهبری نظام اسلامی را غاصبانه در دست گرفته بودند به اوج خود رسید، زیرا منافقان از اوضاع ناهنجاری که حاکم شده بود استفاده کرده، عدهای در حدیثسازی و گروهی در اشاعه آن، یکهتازی میکردند تا بتوانند امت را از امام دور نموده، در حقیقت نقش کلیدی امامت را در سرنوشت امت از خاطرها زدوده، فرهنگ فلج اسلام تاریخ را در مقابل اسلام اهل بیت شیرازه کنند، امت را فرمانبردار حکومت غاصب وقت نمایند. اسلام اموی که مجموعهای از فرقههای ساخته شدهی به ظاهر اسلامی بود، در همان خفقان وحشتبار که کسی جرأت نقل احادیث نبوی را نداشت، شکل گرفت و به ایادی فرقهای حزب اموی اجازه داد در کنار قصهگویان وابسته به بنیامیه تحت لوای امنیت شیطانی، پیراهن خونین عثمان که پرچم فتنهانگیزی امویان و وسیله فریبکاری آنان شده بود به صورت به انحراف کشیدن مبانی اعتقادی درآمده، قصهگویان در کمال آزادی و آسودگی خیال فرقه سازی را اقدامی اسلامی، بل مورد نیاز امت وانمود کنند. و متقابلاً علویان جان برکف که شجاعانه اطاعت از امامِ آسمانی را به عنوان مهمترین وظیفه مسلمانی یادآور میشدند در جا به جای جامعهی تحت فشار حزب اموی، در برخورد با فریبخوردگان، به آنها توجه میدادند میدان فتنهجویان اموی عریض و طویل است، اینان که با منع نقل احادیث تعیین کننده، مهمتر تنها سند سابقه ننگین نژادی، اعتقادی، اصالت خانوادگی خویش و شواهد سرپیچی خود از حُکم خدا و رسول بزرگوارش را از دسترس فرد و جامعه دور نگاه داشتهاند، با سیاست منع نقل احادیث نبوی مهمّات مربوط به رهبری مشروع بعد از پیامبر اکرم را تحریف کرده و با تجدید سنت قصهگوئی احساسات امت اسلامی را در امر امامت سرکوب نموده، با جعل حدیث به فتنهی غصب خلافت سر و سامان دادهاند. علویان سلحشور که در هر شرائطی امامت را یگانه نهاد الهی بعد از پیامبری شناساندند، توجه میدادند امویان با فرقهسازی به نامسلمانی خود مشروعیت داده، ردای قداست مسلمانی را بر قامت نامقدس خود راست نمودهاند و هر چه در این مشروعیتسازی موفقتر باشند، کارشان در تحریف اسلام ناب محمدی آسانتر، در واقع موانع و مشکلاتشان در مسیر حرکت خائنانهی دور نگاه داشتن امت از امامِ وصی جانشین رسول خدا کمتر خواهد بود.نوشتهاند یزیدبن قیس که جریان فتنه کبری را شناخته و خطراتش را فهم کرده بود، فریاد میزد: «مسلمان سالم، کسی است که ایمان و رأیش سالم بماند» و به این توجه میداد، مانعان نقل حدیث نبوی «برای آنکه دنیا را از آن خود کنند و در آن، پادشاهانی جبار باشند» در جعل حدیث بیش از هر کار دیگری کوشا هستند، و اگر در این خیانت بر اثر احساس مسئولیت نکردن امت اسلامی موفق شده «بر شما چیره شوند کسانی چون سعید، ولید، عبداللهبن عامر گمراه سفیه را بر شما حاکم خواهند کرد، کسانی که در اموال خدا چنان تصرف میکنند و میبخشند که گویی خونبهای خود و پدر و جدشان و میراث پدریشان است». (148)
یا ثبت تارخ است: عبدالله بن بیبدیل که معاویه را خوب میشناخت به فریبخوردگانِ تزویر خونخواهی عثمان و حمایت او از عایشه هشدار میداد: معاویه «مدعی چیزی شده است که از آنِ او نیست و با کسانی در این کار به نزاع برخاسته است که چون او نیستند، او به وسیله باطل جدال میکند تا حق را فروکوبد». (149)
آری بودند کسانی مانند اویس قرنی که رسول خدا او را بهترین تابعین معرفی کرده بود (150) تا سر حد شهادت با علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - امیرالمؤمنین عالم اسلام در مقابله با فتنهها، تزویرها و خدعهها، بیعت کردند. (151) حتی بعد از این که شمشیرشان (152) در راه مبارزه با احقاق حق علی امیرالمؤمنین در معنا احیای سنت نقل روایات و مبارزه با فتنه قصهگوئی در مساجد و فرقهسازی اموی شکست، باز با فریاد: «ای مردم، پیش بروید، پیش بروید و بازنگردید» حق و حقیقت را حمایت کرد تا «تیری بر قلبش نشست». (153)
و آنچه جای افسوس و تأسف دارد این است که متأسفانه اموی خصلتها و عباسی صفتهای فرقهساز، پس از گذشت یازده قرن که از پدیدهی تصوف در پاره پاره کردن اسلام استفاده شده است در نیمه دوم سدهی سیزدهم هجری قمری توسط طائفه عنقا قزوینی از حضرت اویس قرنی به جرم ضدیت با امویان، انتقام گرفته، نام شریف و مبارکش را بر فرقهای از فرق صوفیه گذاشتند.
آری این چنین قدرتطلبان صدر اسلام با تزویرها و فتنهی ممانعت نقل احادیث نبوی، جعل حدیث و انتخاب یهودیان به ظاهر مسلمان امّا وفادار به آرمانهای یهود (154) مانند کعبالاحبار یهودیزاده (155) که از نظر تبلیغاتی، درست نقش مطبوعات امروزی را ایفا میکرد، حزب اموی را جهت قصهگوئی برپا نگاه داشتند.
برخورد امامان با قصهگوئی
مروری به اسلام اهل بیت تفهیم کنندهی این حقیقت افتخارآمیز است که ائمه طاهرین - علیهمالسلام - در سختترین شرائط به بیان حقایق توجه داشته، و پیرایهزدائی از اسلام ناب محمدی را در هر شرائط و موقعیتی وظیفه همیشگی پیروان قرار داده، به آن سفارشها نمودهاند تا به هر زمان و مکان با شکلگیری فتنهای همانند قصهگوئی که مسلمانان را سرگرم میسازد به مخالفت برخاسته، مانع تحریف و تضعیف اسلام شوند.آری علی امیرالمؤمنین به قصهگوئی که در مسیر فتنه اموی فعال بود فرمود: «تو خودستایی میکنی و در دل میگوئی مرا بشناسید» (156) یعنی حتی در این خیانت به امت اسلامی، فردای شخصی خویش را در مأموریتی که به عهدهات گذاشتهاند منظور میداری، شاید تو نیز ترقی کرده به جاه و جلالی که امویان، بین حاشیهنشینان عیاش مفتخور خود تقسیم میکنند رسیده، راه به جائی پیدا کنی. یعنی تو با این افسانهگوئی قص سلب اندیشیدن و فکر کردن از امتی را داری که با رحلت پیشوای آسمانیش دچار خیانت شدهاند.
حضرت امام حسن مجتبی - علیهالسلام - نیز روزی بر قصهگوئی که بر درب مسجد رسول خدا نشسته بود، قصه میگفت گذر کردند، از او پرسیدند: کیستی؟ پاسخ داد: ای پسر رسول خدا! من قصه گویم. فرمود: دروغ میگویی، رسول خدا، قصهگوست، خداوند خطاب به ایشان میفرماید قصه را برگو. [و پیامبر بود که سرگذشت پیامبران پیشین را برای امت باز میگفت.] قصهگو گفت: پس مردی تذکر دهنده و یادآور هستم. حضرت باز فرمود: دروغ میگویی. رسول خدا یادآور است؛ خداوند متعال به او میفرماید: پس یادآوری کن که تو یادآور هستی. آن مرد پرسید: پس من کیستم؟ حضرت فرمود: مردی هستی که خود را به تکلّف انداخته است. (157) این نوع گزارشها از برخورد ائمه طاهرین - علیهمالسلام - یا قصهگویان یهودی مسلمان شده و قصهگوئی، بیان کنندهی این حقیقت افتخارآمیز است؛ آن ذوات عرشی خاکنشین نه فقط تزویرهای ضد «اسلام اهل بیت» را به ثبت تاریخ رساندهاند، بلکه الگوئی برای شناخت عناصر مخالف ولایت با امامت مشخص نموده در اختیار فرد و جامعه اسلامی گذاشتهاند و توجه دادهاند قصههائی که با اسرائیلیات توأم است، اصالت اسلام ناب محمدی را خدشهدار میسازد، در حقیقت طرح قصهگوئی مانند بدعتگذاری و دستور لعن و سب امام و جعل حدیث از جمله محورهای بارز استراتژی نخبگان قدرتطلبی است که از زمان فرمانِ «وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ» (158) طرح مقابله با رهبری بعد از پیامبر اکرم را دنبال میکردند و هم اکنون میکنند، به این معنا به روزگار غیبت کبری هرگونه خط و ربطی مانند قطبیت مرسوم در تصوف فرقهای و رکنیت رائج در شیخیه که ارتباط امت امام قائم غائب موعود موجود - ارواحناهفداه - را با نیابت نواب عامه دوران غیبت خدشهدار سازد، ادامه همان برخوردهای گذشتههایی است که از روز به رفیق اعلی پیوستن پیامبر اکرم، بل ماجرای دردناک دوات و قلم در حضور رسول خدا (159) که تا به امروز ادامه داشته، میباشد.
به هر روی دقت در کلام امام مجتبی - علیهالسلام - خطاب به قصهگوئی - که از نظر گذشت - نکات قابل اعتناء و لطیفی وجود دارد که توجه به آن نه فقط بیان کنندهی موضع امامت در مقابل حفظ و حراست از اسلام ناب محمدی و حوزهی ایمان جامعه اسلامی است، بلکه ضرورت دقت داشتن به رویدادهای تاریخ اسلام و نوع شیطنتهای شیاطینی میباشد که برای دستیابی به قدرت است. در صورتی که تاریخ، گزارش کنندهی این حقیقت غیرقابل انکار و در خور دقت و توجه است؛ و تفهیم کنندهی این مهمّ که امکان دارد چنین دسیسههائی چند صباحی آن هم در به انحراف کشاندن عدهای عوامِ آمادهی فریب، مؤثر واقع شود. والا نتیجهای مطلوب نخواهد داد، چنان که به گواهی تاریخ نداده است.
مهمتر این که امام معصوم با اظهار «پیامبر قصهگوست» (160) اساس سیاست شیطانی قصهگوئی را در به انحراف کشاندن امت از امامت، بیاعتبار نموده است. زیرا دربارهی قرآن که به اعتبار «هُدَی لِلنّاس» (161) کتاب هدایت میباشد، میفرماید: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ هذا بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ هذَا الْقُرْآنَ» (162) بهترین قصهها، این قرآن است. یا فرموده: «ان احسن القصص و ابلغ الموعظة و انفع التذکر کتابالله عز ذکره» بهترین داستانها و رساترین موعظهها و سودمندترین تذکرها کتاب خداوند میباشد. (163) و این که خداوند با قصهگوئی (164) شرح حال رسولان ماقبل را برای خاتم پیامبران حکایت میکند (165) تا قلب حضرتش را با آن حکایتها قوی نموده و طریق حق را بر او روشن سازد. (166) و چون در این حکایات پندها و عبرتهاست، دستور میدهد برای خلق نیز بگوید (167) زیرا قصص که با وحی الهی برای حضرتش گفته شده (168) برای صاحبان عقل (169) اهل ایمان پند و عبرت و تذکر میباشد. (170)
درست برعکس قصههائی که به وسیله مسیحیان و یهودیانِ به ظاهر مسلمان گفته میشد و افرادی مانند تمیمداری که عمر بن خطاب برای او قداست قائل بود (171) و کعبالاحبار که بعد از اسلام آوردن هم مطالعه و تفسیر تورات را به جد پی میگرفت (172) و اسودبن سریع نخستین کسی که در مسجد بصره قصهگوئی را آغاز کرد (173) محمدبن کعب قرضی که در حال قصهگوئی بر اثر ریزش سقف مسجد مُرد (174) و ابن جریح جاعل حدیث (175) که با افسانههای خود در هر دورهای افکار عمومی را به نفع قدرتطلبان غاصب خلافت تخدیر میکردند؛ در حقیقت پذیرش اسرائیلیات مخرب را، آن هم به عنوان تفسیر قرآن عظیم فراهم میآوردند، مانند اینکه میگفتند: قوم موسی به شهری به نام «اریما» رسیدند، هیزمکش آن دیار دوازده نفر از اصحاب موسی را در دامنش جای داد. و یا اینکه در آن دیار یک حبه انگور سیر کننده بود. (176)
سنت قصهگوئی در تصوف فرقهای
البته تمامی نویسندگان، گویندگان از قصصِ حتی غیر اسلامی در جهت شرح و توضیح منظور خود استفاده کردهاند ولی صوفیه بیش از دیگران به قصص استناد نمودهاند چنان که کمتر کتابی از صوفیه تشکیلاتی سراغ دارید که با قصص توأم نباشد. برای نمونه اگر کتاب «تذکرةالاولیاء» را از نظر بگذرانید متوجه خواهید شد که حافظ و ناشر تصوف فرقهای فقط و فقط داستانهائی است که ساختهاند و به روساء خود ربط دادهاند یا طبقاتالصوفیه سُلمی که بعدها با بعض اظهارنظرهای خواجه عبدالله انصاری به نام «طبقات صوفیه» منتشر شد. مملو از قصههائی است که بعضاً باور کردن آن ممکن نیست. با این تفاوت قصهگوئی از زمان عمر بن خطاب در اسلام تقویت شد، قصههای گذشتگان را با آنچه در یهود و نصارا رائج بود توأم نموده در اسلام رواج دادند. صوفیه این روش را الگو قرار داده کرامت پیران که یک کلاغ چهل کلاغ شده بود را قصه ساختند و تکرار کردند. اگر شرح حال رجال صوفیه را دقیقاً مطالعه کنید متوجه این مهم خواهید شد که صوفیه با رواج همین قصههای بیسر و ته برای خود حیثیت معنوی ساختهاند.به هر روی امامان و صحابه وفادار به واقعهی آسمانی غدیر با طرح خائنانه افسانهگوئی بعد از رسول خدا به لحاظهای گوناگون مخالفت کردهاند که اهم آن جهات خطرناک را میتوان به صورت زیر یادآور شد:
1 - علت جعل حدیث به این معنا که اگر قصههای ساختهی قصهگویان مجوسی، یهودی و مسیحی صورت حدیث به خود نمیگرفت. بعضاً مغرضان آنها را به عنوان حدیث مورد استفاده قرار میدادند.
2 - به هم آمیختن مبغوضان و محبوبان رسول خدا.
3 - دور نگاه داشتن امت از امام.
4 - انگیزهآوری برای بقای غاصبان حکومت اسلامی.
5 - شرعیسازی عملکردهای ضداسلامی کسانی که در رأس قدرت بودند.
6 - مخلوطسازی حقایق با جعلیات در شخصتسازی افرادی که باید عقائد و افکارشان به عنوان صحابه یا تابعین مورد استناد مخالفان «اسلام اهل بیت» یا فرقهسازان و دینآوران قرار بگیرد، مانند ابوهریرهها، انس بن مالکها حسن بصریها که نتیجه فسادانگیزیِ هر کدام از آنها در جا به جای تاریخ اسلام ناب محمدی غیرقابل انکار است. ابوهریره حدیثسازی میکند و بازیگران دنیاطلب به احادیث ساخته او استناد میکنند. انسبن مالک آب به آسیاب تحریفکنندگان اسلام و بدعتآوران میریزد. آرای حسن بصری منافق (177) در حالی که دستمایه فرقهسازان قرار میگیرد، صوفیان در شجرهسازی او را در حالی که از جمله مخالفان علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - بوده است واسطه بین خود و علی امیرالمؤمنین - علیهالسلام - قرار میدهند. (178)
دقت به مهمّی تعیین کننده
وقایعی که با ممنوعیت نقل احادیث نبوی شکل گرفت و به استناد احادیثی ساختگی به حدیثسوزی و مجموعههای نسخههای خطی منحصر به فرد انجامید (179) تفهیم کنندهی دو تزویرِ مشروعسازی برخورد با احادیث و محدثینِ قدیس عصر نبوی و علوی است. خصوصاً این که عدهای در پی ارتکاب به گناه نابخشودنی حدیثسوزی پشیمان شدهاند: (180)الف: به بهانهی اینکه، امت اسلامی با سرگرم شدن به احادیث نبوی قرآن را رها خواهند کرد. در صورتی که به اعتبار این سخنِ معصوم - علیهالسلام - که اگر حدیثی از ما با قرآن سازش نداشت معتبر نیست، یعنی ساختگی است، حدیث با چنین خصوصیتی تفسیر کننده آیات قرآن میباشد. یعنی اگر بخواهیم بدون وسیله قرار دادن حدیث، قرآن را فهم کنیم، کمبودی چشمگیر داریم. به این معنا که قرآن را بر اساس ارادهی الهی درک نکردهایم. پس حدیث با این موقعیت لازمه فهم و عمل به قرآن است. چنان که همین خصوصیت کلیدی حدیث موجب شد برای اثبات ادعای خود داستانسرائی کنند. یا با رواج کج فهمی از وقایعی که رخ داده بود مقصود خویش را بر کرسی نشانده، اذهان را آمادهی پذیرش و قبول قانون ممنوعیت نقل حدیث نمایند. برای نمونه به امثال عبدالله بن مسعود مفسرِ عصر نبوی و علوی نسبت دادند وقتی صحیفهای را که در آن، قرآن با احادیث تفسیر شده بود به او دادند، پس از ملاحظهی آن، به بهانه اینکه قلبها ظرف است، آن را به قرآن مشغول دارید و به غیر قرآن سرگرم نکنید، به استثنای آیات را شست؛ (181) در صورتی که به لحاظ توجه عبداللهبن مسعود به موقعیت حدیث در تفسیر و شرح، نهایتاً فهم قرآن، نباید تردید داشت آنچه را شسته است، مسلماً احادیث نبوی یا آل بیت - علیهمالسلام - نبوده است. (182) علاوه جائی که عبدالله بن سلام به دروغ مدعی میشود پیامبر اکرم به او فرمودهاند: یک شب قرآن بخواند و شبی هم تورات، (183) مگر امکان دارد کسی حدیث خواندن را که در پی بردن به منظور قرآن نقش مهمّی دارد، نهی کند؟ به هر روی آنچه ثابت کنندهی تزویر منع و جمعآوری، حتی سوزاندن احادیث نبوی است، توجه به این گزارش تاریخی میباشد که در دورهی عمربن عبدالعزیز قانون منع نقل احادیث لغو شد. سنت خواندن تورات حتی استنساخ و نقل آن که قدرتطلبانِ به حکومت رسیده رواج داده بودند منع نشد. در صورتی که رسول خدا به چنین اموری حساس بوده و مسلمانان را از بازگشت به آداب جاهلیت یا ابتلاء به آنچه نزد بنیاسرائیل رسم و سلیقه بود، بیم میدادند.
ب: بهانه دیگری که در ممنوعیت حدیث عنوان میکردند؛ ترس از به هم آمیخته شدن قرآن و احادیث بود. همچون سمعانی بر این باور میپذیرد که: «ناخشنودی کتابت احادیث در آغاز به خاطر ترس به هم آمیختگی با قرآن بود» (184) البته محمود سالم عبیدات، صاحب نظری محقق این توجیه را به لحاظ معجزه بودن قرآن کریم بعید دانسته متذکر میشود زیرا «عرب را از آغاز نزول نخستین آیه بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبهوت فصاحت و بیانش ساخته است» (185) و محمود ابوریه نقاد شجاع افکار و آرائی که قرنها کسی جرأت نداشته نسبت به حریم قداست آنها نزدیک شود بعد از اینکه مینویسد: «این توجیه هیچ دانشور و خردمندی را قانع نمیسازد و هیچ محقق جست و جوگری آن را نمیپذیرد» دلیل میآورد «زیرا معنای آن ابطال معجزه قرآن و نابود کردن بنیاد مبانی اعجاز و قرآن است». (186) علاوه مگر امکان داشته است با حضور علی امیرالمؤمنین و صحابه بزرگواری که جان بر کف در حفظ قرآن و عترت کوشا بودند، امکان چنین عملی برای صاحب قدرت یا تزویرگری وجود نداشته باشد؟ آن هم در صورتی که احمد بن حنبل شخصیت سرشناس غیرشیعی مورد اعتماد و وثوق اهل سنت مینویسد: عمر گفته است: اگر مردم نمیگفتند، عمر چیزی را که از قرآن نیست به آن افزوده است حتماً آیه رجم را در جائی از قرآن مینوشتم. (187)
در صورتی که همین شخص به بهانه ترس از آمیخته شدن قرآن با حدیث مانع کتابت احادیث نبوی شده گفته بود: «و انی و الله لا البسُ کتاب الله بشیء ابداً» (188) قسم به خدا من هرگز کتاب الهی را با چیزی نمیآمیزم.
یا ابوسعید خدری در پاسخ کسانی که از او میخواستند حدیثی برای آنان بنویسد میگفت: «احادیث را نمینویسم و بیان مصاحف قرار نمیدهم» یا میگفت: «هرگز احادیث را نمیبینم و آن را قرآن قرار نمیدهم» (189)
علاوه مگر نه این است که خداوند تعالی فرمودهاند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (190) البته مروری بر تاریخ این را ثابت میکند، چون غرض آید، نه به سهو، بل به عمد، حقایق کنار گذاشته میشوند تا اغراضِ ضد حقایقِ مسلم تأمین گردد؛ باطلی به صورت حق مورد استدلال قرار گیرد، معاویهها و دیگرانِ قبل و بعد از او بتوانند خود را با عنوان «امیرالمؤمنین» مطرح کنند، عترت را از قرآن جدا سازند، یعنی راه را برای ورود اسرائیلیات تحریف کنندهی اسلام ناب محمدی، مهمّتر استدلال به آنها باز کنند، که کردند...
... چنانکه برای بازسازی یا ترمیم آرا و عقاید، رفتار و عملکردهای حسن بصری معلومالحال، سینه چاکانی نظیر اتباع فرقهداران صوفیه معاصر، خویش را به تجاهل زده میگویند و مینویسند اگر حسن بصری مسئلهگوی حزب اموی مانند صحابه شهید قنبر، مالک اشتر، میثم و کمیل بن زیاد نخعی طریق شهادت را بر میگزید چه کسی آرای تفسیری قرآن را بیان میکرد. دقت به این استدلال مغرضانه ضد آل بیت، که از علی اکبر ثبوت نامی طرح شده، نشان دهندهی بیاعتبار کردن امام در مقام قرآن ناطق بودن است. (191)
و این که رواج چنین آرائی پیرامون ثبت و کتابت حدیث خواست یهودیان و مسیحیان نفوذی مسلماننما بود و هست تا امانت را بعد از نبوت، کفایت کننده ندانند. چنانکه با طرح قطبیت بدلی مرسوم در تصوف فرقهای و رکنیت ساخته و پرداخته شیخیه، نه فقط با رهبری شرعی سیاسی نواب عامه دوران غیبت که اراده حضرت امام قائم غائب موجود موعود - ارواحنافداه - است به مخالفت برخاستند، بلکه عنوانِ نیابت خاصه را که دورانش با آغاز غیبت کبری سرآمده است برای اِعمال غرضِ مقابله با امامت، زنده نگاه داشتند تا فرقهسازی کنند. در حقیقت فرقهگرائی را رواج داده، مانند اسلام تاریخ، اسلام اموی و اسلام عباسی آزادراهی برای مداخلهی استکبار جهانی در اسلام ناب محمدی داشته باشند. اسلام آمریکائی را با قطعیت صوفیه، رکنیت شیخیه، بابیت بابیه شکل داده، بهائیت را با خدایانی که داشته فراهم آورده، با اصل توحید که مانع خدائی مستکبران جهانی است به ستیز برخاسته، راحتتر بشریت را غارت کنند. چنانکه اسلام انگلیسی، به دست مستر همفر جاسوس بریتانیا به وهابیت در مرکز توحید رسمیت داده، با جنایتکارانی مانند طالبان و قاتلانی مثل سپاه صحابه، بشرِ خسته از تسلط استکبار خونخوار غارتگر را از پناهگاهی الهی مانند اسلام نیز بترساند.
اگر بخواهیم تأثیر
منبع احادیثِ مناقب و فضائل عترتِ همسنگ و همشأن قرآن که مانع رسوائی لعنتشدگانِ فرصتطلب عرب، همان منافقان فتنهانگیز زمان رسول خدا، نیز شد را فهم کنیم، و طرح قصهگوئی، شعرخوانی و جعل حدیث را در مساویسازی دیگران خصوصاً لعنشدگان زمان پیامبر اکرم با آل محمد خاصه علی بن ابیطالب - سلامالله علیهما - یگانه امیرالمؤمنین عالم اسلام در حقیقت «مرتضای» بشریت را لمس نمائیم، باید به وقایعی که تاریخ را تدوین نمودهاند توجه داشته باشیم؛ برای نمونه نوشتهاند: عربی از اهالی کوفه برای تجارت یا هر منظور دیگری وارد شام شد، روز را به شام نرسانده بود که مردی شامی شتر گم کرده مدعی شد، شتر عرب کوفی از آنِ اوست، کارِ اصرار شامی و انکار کوفی به قاضی کشید، قاضی نیز حُکم به نفع شامی کرد، لکن مرد کوفی به حُکم قاضی تن نداد، نزاع بین خود و مرد شامی را به معاویه کشاند که این چه ماجرائی است، این مرد شتر مادهاش را گم کرده، در صورتی که شتر من نر، میباشد. قاضی حُکم به نفع او مینماید، معاویه از فرصت استفاده کرده به مرد کوفی گفت: ساکت شو، شتری در قبال شتر خودت به تو میدهیم به کوفه بازگشته، به علی بگو: من شامیان مسلمان را چنان تربیت کردهام که میان شتر نر و ماده فرقی نمیگذارند. یعنی این مردمِ معاویهزده مسلماً بین علی وصی پیامبر اکرم - علیهالسلام - و معاویه لعن شدهی رسول خدا فرقی نخواهند گذاشت. چنانکه بعد از خبر انتشار شهادت علی مرتضی در محراب به هنگام نماز، شامیان با تعجب یکدیگر را مورد سؤال قرار میدادند. مگر علی نماز میخوانده است؟ و نظیر اقامه نماز جمعه در روز چهارشنبه، تمامی از تأثیرهای منبع احادیث نبوی و جعل حدیث در کنار قصهگوئی به سبک اسرائیلی است.پینوشتها:
1. کتاب العین / خلیل احمد: 177/2 ذیل حدث
2. المنهل الروی فی مختصر علومالحدیث النبوی / ابنجماعه: 30، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی / عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی: 23/1
3. مصباحالمنیر: 124/1
4. تهذیباللغة / محمد بن احمد ازهری: 405/4 / ذیل حدث
5. المفردات فی غریبالقرآن / راغب اصفهانی: ذیل حدث
6. تهذیباللغه: جلد 4 ذیل حدث.
7. المنهل الروی فی مختصر علومالحدیث النبوی: 30 و تدریبالراوی: 23/1.
8. الکلیات / ابوالبقا: 202/2
9. قوانینالاصول: 408؛ هدایة الابرار: 50؛ مقیاس الهدایة فی علم الدرایه / محمدرضا مامقانی: 57/1
10. آیه 34 سوره طور و آیه 50 سوره مرسلات ملاحظه شود.
11. مثلاً حدیث پیامبر اکرم، حدیث معصوم گفته میشده است.
12. درایةالحدیث / شانهچی: 9، 10
13. تدریب الراوی: 23/1
14. الکلیات: 203/2، قواعد الحدیث: 61
15. نظیر: «درایةالحدیث»؛ «علومالحدیث»؛ «غریبالحدیث»؛ «مختلفالحدیث»؛ «علم رجال».
16. الوجیزة فی درایة / شیخ بهائی: 412؛ قوانین الاصول چاپ سنگی / میرزای قمی: 409/1؛ مقیاس الهدایه فی علم الدرایه: 57/1.
17. مقدمهای بر فن موضوعهشناسی قسمتی از تقریرات حضرت آیتالله العظمی حاج سید ابراهیم میلانی / به قلم شیخ عبدالله حکم آبادی: 99
18. الوجیزة فی درایة: 412؛ نهایةالدرایة فی شرح الرسالة الموسومة بالوجیزة البهائی / حسن صدر: 81
19. مقدمهای بر فن موضوعهشناسی: 104
20. فتحالباری فی شرح صحیحالبخاری / ابن حجر: 173/1
21. علمالحدیث / ابن تیمیه: 5؛ تدریبالراوی: 23/1
22. فتحالباقی به شرح الفیة العراقی / زکریا انصاری: 41
23. همان مأخذ ماقبل + فتحالمغیث بشرح الفیة الحدیث العراقی / محمد بن عبدالرحمان سخاوی: 173/1
24. تدریب الراوی: 23/1؛ فتحالباقی بشرح الفیة العراقی: 41
25. منهجالنقد فی علوم الحدیث و مصطلحه / نورالدین عتر: 27
26. صفحه 54 کتاب الرعایة لحال بدایة فی علم الدرایة و البدایة فی علم الدرایة / شهید ثانی دیده شود.
27. لسانالعرب: 347/14
28. القاموسالمحیط: 54/2
29. لسانالعرب: 225/13
30. علومالحدیث مصطلحه: 19
31. المختصر الوجیز فی علوم الحدیث: 16
32. خوشبختانه آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانی بحث دقیقی را پیرامون جعلی بودن اضافه «سنتی» بر «کتاب الله و عترتی اهل بیتی»، دارند که مطالعه آن در هفتهنامه افق حوزه به تاریخ چهارشنبه 28 / آذر / 1386 صفحه 3 حقایقی را روشن میسازد.
33. سوره نجم، آیه 3.
34. سوره نساء، آیه 59.
35. کافی: 415/2، بحارالانوار: 106/89
36. کافی: 187/1
37. منظور آیه 55 سورهی مائده است.
38. منظور آیه 67 همان سوره میباشد.
39. صحیح مسلم: 403/6، مسند احمد بن حنبل: 87/5 - 108، صحیح بخاری: 127/8
40. ثَقَل هر شیء نفیس و گرانقیمت و مقام است که باید در حفظ آن اهتمام شود (مجمعالبحرین، طریحی: 427) بل سعی فوق توان داشت.
41. البته به صورت «ان لکل نبی اهلاً و ثقلاً و هولاء اهل بیتی و ثقلی» یعنی: هر پیغمبری را اهلی [و بازمانده] گرانبهائی است، اهل بیت و من بازماندهی گرانبهای منند. و به صورت: «من کان له من انبیایه ثقل، فعلی و فاطمه و الحسن و الحسین ثقلی» یعنی: «هرکه از پیامبرانش شیء نفیس و گرانبهای در دست دارد، علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهمالسلام] نیز متاع گرانبهای منند». (مجمعالبحرین: 427)
42. الصواعق المحرقه / ابن حجر: 90
43. ولایتنامه / همو: 118.
44. مسند احمد بن حنبل: 17/3؛ مجمعالزوائد: 163/9؛ حلیةالاولیاء: 355/1؛ فیضالقدیر / منادی: 14/3
45. مستدرک / همو: 148/3
46. صحیح ترمذی: 308/2
47. این حدیث را متقی هندی در کنزالعمال: 48/1 روایت کرده است. و با همین مضمون با اختلاف در صورت روایت: الصواعق المحرقه: 89، فضائل الخمسه فی الصحاح السته: 46/2
48. اصول کافی: 68/1، از حضرت امام صادق - علیهالسلام -
49. کمالالدین: 484/2 ح 10؛ الغیبة شیخ طوسی: 291 ح 247؛ احتجاج: 284/2؛ اعلامالوری: 271/2؛ کشف الغمه: 338/3؛ الخرائج و الجرائح: 114/3؛ بحارالانوار: 181/53 ح 10؛ وسائلالشیعه: 140/27 ح 33424
50. الاحکام فی اصول الاحکام / ابن حزم: 96/1؛ الرسالة شافعی: 33، الذریعه الی اصول الشریعه / علم الهدی: 462/1؛ حجیة السنة / عبدالغنی عبدالباقی: 485
51. سورهی انعام آیه 153؛ سوره حشر آیه 7 دیده شود.
52. منزلةالسنة من الکتاب و اثرها فی الفروع الفقهیه / محمد سعید منصور: 474
53. الموافقات فی اصول الشریعه: ابراهیمبن موسی شاطبی: 5/4
54. الفوائد المدنیة / چاپ قم: 59، 104
55. تفسیر قرطبی: 37/1 - 39؛ جامع بیانالعالم و فضله و ماینبغی فی روایته و محله / ابن عبدالبرّ: 191/2
56. نهجالبلاغه: نامه 77
57. بحارالانوار: 144/2، سنن ابیداود: 318/3
58. تأسیس الشیعه: 279؛ مسند احمد حنبل: 79/1؛ سنن ابن ماجه: 882/2
59. اعیان الشیعه: 179/1
60. تدوین السنةالشریفة: 87
61. تفسیر عیاشی: 11/1
62. مسند احمدبن حنبل: 91/6
63. نهجالبلاغه / خطبههای: 1، 3، 89، 96، 97، 100
64. الجامعالصحیح / چاپ دارالفکر: 56/5 - 55
65. تحفالعقول عن آل الرسول: 458 - 475
66. کتاب احتجاج
67. آیه 138سوره آل عمران دیده شود.
68. آیه 89 سوره نحل دیده شود.
69. مائده / آیه 3
70. سوره انعام: آیه 59
71. سورهی نمل آیه 6؛ یعنی «آیات قرآن عظیم از جانب خدای دانای حکیم به وحی بر تو القاء میشود».
72. آیه 61 سوره آل عمران دیده شود.
73. بحارالانوار: 95/89
74. کافی: 216/1؛ بحارالانوار: 98/89
75. نهجالبلاغه خطبه 158: رسول خدا با «پرتوی که بر دل همه مییافت به سوی مردم شتافت، و این گواهینامه همان قرآن است، که اگر بخواهید چیزی از حقایق آن دریابید هر آینه پاسخی به شما نخواهد داد ولی من پیرامون آنچه در آن است آگاهتان میسازم، دانسته باشد، در این قرآن است دانشهائی دربارهی آینده و آثار و کارهای گذشته، دوای درد شما و نظم و ترتیب امورتان همه در آن است»
76. سوره واقعه: آیات 10 - 11
77. بحارالانوار: 114/89
78. کافی: 415/2، بحارالانوار: 106/89
79. فرائد الاصول: 56/1 - 57، تفسیر انسی عارفانه با قرآن: 99/1
80. تفسیر المیزان: 298/5
81. انسی عارفانه با قرآن: 300/1
82. حدیثپژوهی تألیف محقق مدقق حجةالاسلام و المسلمین آقای مهدی مهریزی: 15/1 به نقل از صحیفه نور: 170/21
83. تفسیر المیزان: 271/5 ملاحظه شود
84. آیه 44 سوره نحل و 64 دیده شود
85. سوره نساء: آیه 65
86. یعنی: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان میبخشد دعوتشان را اجابت کنید» سوره انفال: 24
87. جهت اطلاع از مشخصات مسجد: سیره ابنهشام: 495/1
88. اعیان الشیعه: 353/1، سیره ابن هشام: 498/1 که به بابهای دیگر هم اشاره دارد.
89. جامع صحیح / محمد عیسی ترمذی: 301/2، مستدرک الصحیحین: 125/3 یا کنزالعمال فی سنن الاقول و الافعال:274/15، 297، الریاض النضره: 192/2، خصائص نسائی: 73، مسند احمد حنبل: 396/4، فتح الباری / ابن حجر عسقلانی، 12/7، عمدةالقاری / همو: 592/7
90. سورهی بقره: آیه 58، سورهی اعراف: آیه 161
91. مجمعالزوائد: 168/9
92. فضائل الخمسة من الصحاح السته / فیروزآبادی: 57/2
93. هفته نامه افق حوزه: چهارشنبه 29/ آبان / 1387 صفحه 3
94. روزنامه کیهان: پنجشنبه 30/ آبان / 1387 صفحه 14 ستون اول
95. سوره نساء: 59
96. الفتحالربانی: 191/1، سنن ابیداود شماره 4604
97. صحیح ترمذی: 38/5
98. کنزالعمال: 10/10
99. تاریخ طبری: 19/5؛ مستدرک حاکم: 102/1
100. البدایة و النهایة: 107/8
101. طبقات کبری: 366/2، المجرومین: 35/1
102. حتی ابوهریره کمپانی حدیث هم مورد تهدید قرار میگیرد که از نقل حدیث رسول خدا دست بر میداری، یا تو را به سرزمین دوس، بازپس فرستم. (کنزالعمال: 291/10)
103. کنزالعمال: 292/1
104. طبقات کبری: 336/2؛ کنزالعمال: 295/1
105. کنزالعمال: 291/10
106. همان مأخذ: 593/12
107. همان مأخذ ماقبل: 194/1
108. الفتح الربانی: 194/1
109. اعلام زرکلی: 87/2؛ سیر اعلامالنبلاء: 442/2، اعلامالمنجد: 193 دیده شود.
110. الفتح الربانی: 194/1
111. اخبار و آثار ساختگی: 36.
112. کنزالعمال: 380/10
113. اخبار و آثار ساختگی: 36
114. همان مأخذ: 135
115. بن قضاله / ابویزید / ابوعمر. / ابوشید (م حدود 95) منسوب به «بنی بکال» از قبائل حِمْیَر از علمای تابعین، امام اهل دمشق در عصر خود
116. اعلام زرکلی: 54/8، ریحانةالادب: 274/1، الکنی و الالقاب: 92/2
117. بن ماتِع حمیری یمانی، ابواسحاق (م 42) عالم دینی یهود که صدق اسلام او مورد تردید بسیاری از بزرگان صحابه و علمای اسلام قرار گرفته است.
118. به معنی بزرگ علماء و برجستهی دانشمندان یهود.
119. اعلام زرکلی: 228/5؛ انساب سمعانی: 270/2؛ ریحانةالادب: 63/5؛ سیر اعلام النبلاء: 489/3؛ المنجد (اعلام): 590
120. اضواء علی السنة المحمدیه / محمود ابوریه: 181
121. الاصابه: 316/3
122. اعلام زرکلی: 125/8؛ سیر اعلام النبلاء: 554/4؛ معجم المؤلفین: 174/13
123. میزان الاعتدال / ذهبی: 352/4
124. تاریخ الادب العربی، بروکلمان: 251/1
125. اضواء علی السنة المحمدیه / محود ابوریه دیده شود.
126. علی امیرالمؤمنین - علیهالسلام - میفرمایند: «در عصر پیامبر آنقدر به حضرتش دروغ بسته شد که روزی به پا خاست خطبه خواند و چنین فرمود: هر کس عمداً به من دروغ ببندد جایگاه خویش را باید در آتش جهنم قرار دهد» (نهجالبلاغه / چاپ صبحی صالح: کلام 210)
127. المجرومین: 38/1
128. ابوهریر، عبدالله بن عمرو عاص، عبدالله بن عمر را از شاگردان کعبالاحبار میدانند (اضواء علی السنة المحمدیه: 27، 130، 131)
129. البدایة و النهایه: 409/8
130. همان مأخذ ماقبل: 109/8
131. المجروحین: 85/1
132. تفسیر انسی عارفانه با قرآن / علی محمد همدانی: 121/3
133. الموضوعات، ابن جوزی: 44/1
134. المجروحین، ابن حبان: 85/1
135. کنزالعمال: 300/10 ح 29510
136. الاستیعاب: 633/3
137. الحضارة الاسلامیه 205/20 دیده شود.
138. همان مأخذ: 127/1
139. تاریخ الادب العربی: 256/1
140. مقصود روایات مربوط به نوف بکالی قصهگو میباشد.
141. مقصود روایت مربوط به خلط حدیث ابوهریره است.
142. الحضارة الاسلامیه: 127/1
143. حیاةءالشعر فی الکوفه: 309
144. التطور و التجدید فی الشعر الاموی: 50
145. فصلنامه نقد کتاب: 93/35
146. حیاةالشعر فی الکوفه، یوسف خلیف: 312
147. تفسیر انسی عارفانه با قرآن: 149/1
148. تاریخ طبری: 10/6؛ کامل ابناثیر: 152/3
149. همان مأخذ + الاصابه: 40/4
150. الفتحالربانی: 445/2؛ مستدرک حاکم نیشابوری: 402/2؛ خصائص کبری: 220/2
151. مستدرک حاکم: 403/2
152. به این اشاره شده است که شمشیر جناب اویس در این جنگ شکست.
153. الاصابه: 117/1
154. چنانکه ذهبی دربارهی «وهب بن منبه» قصهگوی برگزیده حزب اموی مینویسد: «از کتابهای اسرائیلی بسیار نقل میکرد و خود میگفت هفتاد و اندی کتاب از کتابهای پیامبران خوانده است» (میزانالاعتدال: 352/2) یا شاگردان او که در سرزمینهای اسلامی در رفت و آمد بودند، خرافات و افسانههای خود را پراکنده میکردند. (تاریخالادب العربی / برد کلمان: 251/1)
155. ابوذر غفاری با حضور عثمانبن عفان او را با این خصوصیت خطاب میکند. (کتاب تهمتهای ناروا به شیعه)
156. تاریخ یعقوبی: 270/2
157. همان مأخذ
158. سوره شعرا: آیه 214
159. خوشبختانه گروه معارف و علوم اسلامی قم مقدسه اقدام به بررسی مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، نظیر «حدیث دوات و قلم» نموده است، و مطالعهی آن برای روزگار ما که وهابیت به مقابله با اسلام پرداخته ضرورت دارد.
160. خداوند در آیه 175 و 176 سورهی اعراف دستور میدهد رسول اکرم حکایت قوم پیامبران پیشین را برای پیروان خود بگوید.
161. سوره بقره: آیه 18
162. سورهی یوسف، آیه 3
163. تفسیر نورالثقلین: 49/2
164. آیه 12 سوره کهف ملاحظه میشود.
165. سوره نساء آیه 164 دیده شود.
166. سوره هود، آیه 119
167. سوره اعراف آیات 175 - 176
168. سورهی یوسف آیه 3
169. آیه 111 همان سوره
170. سوره هود: آیه 119
171. الاصابه: 497/3
172. طبقات کبیر: 109/9
173. اسدالغابة: 229/1، الاصابه: 45/1
174. طبقات کبیر: 419/7
175. تفسیر انسی عارفانه با قرآن: 110/3.
176. تفسیر طبری: 228/4
177. حسن بصری پیرِ پیران اهل نفاق تألیف آقای محمدباقر نحوی اثری بسیار خواندنی در این رابطه است.
178. حسن بصری چهرهی جنجالی تصوف تألیف آقای مهدی عمادی بیان کنندهی حقایقی تکان دهنده در این زمینه است.
179. کنزالعمال: 285/10، طبقات کبیر / محمد بن سعد چاپ علی محمد عمر: 187/7
180. حلیةالاولیاء: 176/2 ش 171
181. تفسیر انسی عارفانه با قرآن: 102/1
182. سنن دارمی: 118/1
183. طبقات کبیر: 383/5
184. ادبالاملاء و الاستماع: 146
185. تاریخ الحدیث و مناهیج المحدثین: 27
186. اضواء علی السنة المحمدیه: 53
187. مسند احمد حنبل: 296/1 ح 156
188. تقیید العلم: 49
189. تفسیر انسی عارفانه با قرآن: 128/1
190. یعنی: «ما قرآن را بر تو نازل کردیم [و محققاً] آن را حفظ خواهیم کرد» (سوره حجر: 9)
191. البته مطالعه کتاب «حسن بصری چهرهی جنجالی تصوف» تألیف آقای مهدی عمادی جوابی بر اینگونه حمایتهای مغرضانه از مخالفان آل بیت است.
عفیفی، فرج الله؛ (1388)، صوفیان و حدیثسازی، تهران: راه نیکان، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}